آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

مامان آرزو وجود کوچولوتو احساس کرد.

سلام دختر قشنگم و سلام عزیزترینم.مامان قربون اون دست و پای قشنگت بره.عزیز دل مامانی ،مامان برای اولین بار به طور واضح حرکتت رو احساس کرد. با اون دست و پاهای کوچولوت به مامانت ضربه زدی و دل مامان ضعف رفت. فرشته کوچولوم دلم میخواست دست و پای کوچولوتو بگیرم و ببوسم. آخ که چقدر برای دیدنت بی تابم .لحظه ها رو می شمارم تا تو بیای تو بغلم. عزیزم مامان خیلی دوستت داره. بابایی که می پرستتت. دیروز بابا امید می گفت :دوست دارم هرچه زودتر بیاد  ببینم چه شکلیه؟ منم گفتم خب دوست داری چه شکلی باشه ؟ بابات گفت: دوست دارم شکل مامانش باشه خوشگل و مهربون وپاک . آخ که بابا امیدت با این همه لطفش چقدر مامان آرزوتو شرمنده میکنه  ولی من دوست دارم که اول ...
31 فروردين 1392

مامان و بابابه آرزوشون رسیدند

سلام همه هستی من سلام عزیز دلم .سلام عشقم از امروز بهت میگم دختر قشنگم عروسکم خانومم .آخه دیگه مشخص شد چی هستی . معلوم شد یه دختر خوشگل و ناز نازی تو دلم دارم.عزیزم دیروز مامان و بابا ساعت 4 رفتند سونو گرافی آخ قند عسلم که چقدر شما ناز داری؟ هرچقدر دکترتلاش میکرد تا بینتت نمیتونست. میگفت چه بچه خجالتی دارید باباتم که کم نمی آورد میگفت به باباش رفته. مامان و بابا و بقیه به غیر از بابا اکبرت عاشق دختر بودند. عزیزم من فکر نمیکردم خدا منو به این آرزوی بزرگش برسونه همش فکر میکردم شما پسری. اما خدا خیلی به مامانت لطف داره و یه دختر خوشگل یعنی شما رو  بهم داد.نمی دونی تمام لحظه منتظر بودم دکتر بگه پسره که گفت دختره انقدر خوشحال شدم انگ...
31 فروردين 1392
1